به سايت وكالت خوش آمديد :: دخترى به نام ليلا-بر اساس يك داستان واقعي
صفحه اصلي درباره ما گالري عكس ارتباط با ما آرشیو حوادث آرشیو مقالات آرشیو اخبار ارسال مقاله  
   English Arabic Chinese (Simplified) French German Russian Spanish

Vekalat.com

error: در حال حاضر هیچ نظر سنجی وجود ندارد .لطفا create one.



 

 

 

 

 

 

  مجلات تخصصي

  نحوه تنظيم دادخواست

  شوراهاي حل اختلاف

  نشاني كلانتريها

  نشاني دادسراها

 

  نشاني محاكم دادگستري

  دفاتر ازدواج و طلاق

  دفاتر اسناد رسمي
چهارشنبه - ۲ خرداد ۱۳۸۶ دخترى به نام ليلا-بر اساس يك داستان واقعي
نويسنده : ناصر سربازي وكيل پايه يك دادگستري ومشاور حقوقي
هنگام غروب تنها دردفتر كارم نشسته بودم و پرونده يكى از موكلينم را مطالعه مى كردم كه يك پيام كوتاه(اس ـ ام ـ اس) برصفحه تلفن همراهم نقش بست. دخترى بود كه ملتمسانه از من كمك مى خواست. متن پيام كوتاه اين بود: «من دخترى هستم كه در دام حادثه افتاده ام. خواهش مى كنم نجاتم بدهيد وگرنه در شكنجه گاهى كه گرفتارم كرده اند، مى ميرم. فعلاً با من تماس نگيريد، جانم در خطر است ـ ليلا... با دريافت اين پيام عجيب ذهنم درگير انديشه هاى مختلفى شد. از خودم پرسيدم نكند اين دختر را ربوده باشند؟ شايد پنهانى با تلفن همراهى كه با خود دارد توانسته دور از چشم ربايندگان در فرصتى كوتاه با من تماس بگيرد؟ اما چرا به من پيام فرستاده؟ آيا مرا مى شناسد؟ چرا از پليس تقاضاى كمك نمى كند؟ از همان روز پيام هاى ديگرى از او دريافت كردم. متن پيام ها نشان مى داد كه درگير مشكل بزرگى است و از يكايك كلماتش نگرانى و وحشت حس مى شد. در هر پيامى كه مى فرستاد درخواست كمك مى كرد و هربار تأكيد داشت كه با تلفن او تماس نگيرم و منتظر پيام بعدى اش باشم. ظاهراً پيام هاى تلفنى اش كنترل مى شد. پيام هايش كوتاه بود. گويى در فرصت هاى اندكى كه برايش پيش مى آمد، باتلفن همراهم تماس مى گرفت. درجواب از او مى خواستم واقعه اى را كه گرفتارش بود برايم شرح دهد تا بتوانم راه نجاتى برايش پيدا كنم. پس از رد و بدل كردن چندين پيام كوتاه كم كم توانستم تاحدودى در جريان گرفتارى اش قرار بگيرم. ليلا دخترى ۲۲ ساله از يك خانواده متوسط بودكه در تهران سكونت داشتند. او از طريق سايت وكالت شماره تلفن همراهم را به دست آورده بود. در يكى از پيام هايش برايم نوشته بود: «دانشجوى ترم آخر حقوق در يكى از دانشگاه هاى دورافتاده هستم. پدرم مردى عصبى و خشن است كه مرا در اتاق زندانى كرده است. هر روز با كوچكترين بهانه اى با شلاق به جانم مى افتد. به علت بيمارى سوءظن گاهى به چنين حالت جنون آميزى گرفتار مى شود كه مى ترسم دراين شكنجه گاه كشته شوم من بايد به دانشگاه برگردم و ترم آخرم را بگذرانم. ليلا از من درخواست مى كرد به او كمك كنم تا از خانه فرار كند و من به خاطر ترس از وقوع حادثه اى ناگوار براى اين دختر جوان در اين فكر بودم هرچه زودتر راه حل تماس براى نجاتش را پيدا كنم. ابتدا مى بايست ليلا را از زندان خانوادگى اش بيرون بياورم و با مشكلاتش بيشتر آشنا شوم. ترفندى به ذهنم رسيد به ليلا فهماندم كه مى توانم به عنوان استادش به خانه شان زنگ بزنم و براى پيگيرى تحقيق درسى از پدرش اجازه ملاقات با او را بگيرم. به خانه شان زنگ زدم وقتى خودم را به عنوان استاد دانشگاه معرفى كردم، پدرش با لحنى خشن و جدى پرسيد: چه كارش داريد؟
گفتم: يك ملاقات كوتاه در باره پايان نامه ليلاخانم. آيا مى توانم فردا در دفترم با دختر خانم شما ملاقات كوتاهى داشته باشم؟ لازم بود براى جلب اعتماد آنها از پدر و مادر ليلا بخواهم كه همراه دخترشان به ديدنم بيايند. در اين تماس تلفنى پى بردم كه اين مرد بازنشسته فردى سختگير با ذهنى سرشار از سوءظن است. ليلا قصد فرار داشت. از خود مى پرسيدم آيا سرنخ ماجرا را بايد درمحل تحصيل دانشگاهى ليلا جست و جو كرد؟ پس از اين قرار تلفنى به ديدن دوست روانشناسم رفتم تا راهنمايى هاى لازم را از او بگيرم. ساعت يك بعدازظهر روز بعد ليلا همراه پدر و مادرش به دفترم آمدند. دختر جوان ظاهرى آرام داشت اما به آسانى مى شد سايه اى از ترس و نگرانى را در چهره رنگ پريده اش ديد. ابتدا از وضعيت تحصيلى ليلا گله كردم و از پدرش دليل افت تحصيلى او را پرسيدم. در جريان گفت وگو ليلا به بهانه تصحيح اشتباهات تحقيقش مرتباً چيزى مى نوشت و به دستم مى داد. دائم هشدار مى داد كه مبادا حرفى بزنم تا پدر و مادرش متوجه مشكلش شوند . يا از من مى خواست ضامنش شوم تا آنها اجازه بدهند براى سروسامان دادن به وضعيت تحصيلى خود به محل تحصيلش برود. من دراين ميان نمى دانستم چه كنم. اگر به خواسته اش توجهى نمى كردم ، معلوم نبود در اسارت خانگى چه برسرش مى آمد. اگر هم براى فرار كمكش مى كردم، مى بايست منتظر عواقب بيمناك آن مى ماندم. آن وقت چه جوابى به خانواده اش و مراجع قانونى مى دادم؟ به هرترتيبى بود ليلا را راضى كردم چند روزى به من فرصت دهد تا مقدمات سفرش را فراهم كنم. پس از تلاش بسيار توانستم از پدرش اجازه بگيرم تا در خانه شان به ديدن ليلا بروم. در اتاقى روبه روى هم نشستيم و به او گفتم چرا پدرت زندانى ات كرده؟ چرا اصرار دارى بروى؟ آيا در آن شهر مشكلى برايت پيش آمده؟ مى دانم رازى در سينه ات پنهان كرده اى كه عذابت مى دهد. دراين فرصتى كه پيش آمده اين راز را برايم تعريف كن تا راه چاره اى پيدا كنيم وگرنه مطمئن باش فرار راه نجات تو نيست. با شنيدن اين جملات رنگ از رخسارش پريد. درحالى كه لبانش به لرزه افتاده بود اشك در چشمهايش درخشش غمناكى پيداكرد. خاموش ماندم تا به اعصابش مسلط شود و به آرامش برسد. چندلحظه بعد با صدايى گرفته گفت: هنگام تحصيل در دانشگاه پسرى سر راهم قرار گرفت و با حرف هاى فريبنده اش وعده ازدواج داد و من هم دور ازچشم پدر و مادرم بامحسن رابطه برقرار كردم و به قول و قرارش دل بستم. محسن يك شب مرا به جشن تولدش دعوت كرد كه اى كاش پايم مى شكست و هرگز به آن جشن
نمى رفتم. آن شب با هم عكس يادگارى و فيلم گرفتيم.
ليلا كه گريه اش گرفته بود، به نشانه ندامت لب هايش را زير دندان مى فشرد. پرسيدم: بالاخره اين رابطه به كجا كشيد؟ اشك هايش را پاك كرد و گفت: ۲ سال با هم رابطه داشتيم و فهميده بودم كه محسن مرد زندگى ام نيست، اما جرأت نمى كردم از چنگش نجات پيدا كنم. بدخلق و خشن بود و با كوچكترين بهانه اى مرا به باد كتك مى گرفت. به من و اطرافيانش سوءظن شديدى داشت. اگر در خيابان پسرى به من نگاه
مى كرد، به طرفش هجوم مى برد و تا حد مرگ كتكش مى زد. بعد من بايد جواب مى دادم كه چه رفتارى داشتم كه باعث جلب توجه شده است. حالا هم كه به خانه برگشته ام، احساس مى كنم درچنگش اسير هستم و مجبورم از منزل فرار كنم تا به سراغش بروم. پرسيدم : چرا اين همه از محسن وحشت دارى كه مجبورى خودت را تسليم او كنى؟
ليلا جواب داد: محسن ديوانه است. با آن كه از اين جوان وحشى نفرت دارم، به شدت هم از او مى ترسم. چون تهديدم كرده اگر پيش او برنگردم، عكس ها و فيلم هايى كه از من و خودش تهيه كرده است را براى پدرم مى فرستد و بعد هم اسيد به صورتم مى پاشد.
پرسيدم: مگر نشانى منزل شما را مى داند؟
ليلا گفت: محسن يك بار به خواستگاريم آمده بود، اما خانواده ام با پيشنهادش مخالفت كردند. از طرفى، اگر پدرم متوجه شود ۲سال با اين پسر دوست بوده ام، مرا
مى كشد. محسن از من خواسته شناسنامه ام را بردارم و از خانه فرار كنم تا عقدم كند. حالا بر سر اين دوراهى جهنمى تصميم گيرى قرار دارم كه از ترس پدرم به پسرى پناه ببرم كه از او نفرت دارم.
در اين ملاقات، فهميدم تنها راه نجات ليلا از بين بردن ترسى است كه از پدرش دارد. ضمن ابراز همدردى با او رضايتش را جلب كردم فعلاً از فكر سفر بيرون بيايد و با محسن هيچ رابطه اى برقرار نكند تاچاره اى بينديشم. بار ديگر با دوست روانشناسم تماس گرفتم و از او كمك خواستم. قرار شد با هم جلسه مشتركى با پدر ليلا داشته باشيم. وقتى ليلا ازموضوع باخبر شد به وحشت افتاد و از من خواست هرگز موضوع را با پدرش درميان نگذاريم. گفت: « شما پدرم را نمى شناسيد. اگر موضوع را بفهمد، جانم به خطر مى افتد». از او خواستم خونسردى اش را حفظ كند. قول دادم وقتى احساس كنم پدرش واكنش بدى نشان خواهد داد هرگز موضوع را برايش مطرح نخواهم كرد. به پيشنهاد دوست روانشناسم به پدر ليلا زنگ زدم و گفتم مى خواهم با او در باره مسائل درسى دخترش صحبت كنم. بالاخره حاضر به ملاقات با ما شد و من و دوستم توانستيم تاحدى او را در جريان موضوع قرار دهيم و تا اندازه اى وى را متوجه خطرى كنيم كه دخترش را تهديد مى كرد. تأكيد كرديم طورى با ليلا رفتار كندكه ترسش بريزد تا به پشتيبانى و عواطف پدر دلگرم شود. درك منطقى پدرى سختگير از فاصله اى كه ميان او و فرزندش به وجود آمده بود، سبب شد ليلا از آن بحران روحى نجات پيدا كند و پيام كوتاهى كه برايم فرستاد نشان از حل مشكلاتش داشت. اما هنوز ذهنم با پرسش هايى درگير بود و از خودم مى پرسيدم ريشه اين نابسامانى ها كجاست؟ چگونه مى توان به خانواده ها آموزش داد تا از فرار دختران جلوگيرى كنند. بالاخره مسئولان مربوطه چه تمهيداتى بايد بينديشند تا دختران جوان براى ادامه تحصيل رو به غربت و تنهايى نبرند؟ *نقل از روزنامه ايران شماره 3645چهارشنبه 2/3/86
 
 
   
       
نظر شما در مورد این خبر
نام
 
نظر
 
 
  
       
نظر کاربران در مورد این خبر :
ماندانا
نام :
 
باید رنگها را در جامعه به فرزندانمان بیاموزیم و تلاش کنیم فرهنگ مشاوره را در خانواده های ایرانی ایجاد کنیم البته نزد متخصص .
نظر :
 

منصور داودی راد
نام :
 
با سلام ضمن تشکر از خبر آموزندتان بنظر بنده پاسخ سوالتان را باید در عدم هماهنگی تربیت وآموزش بین خانواده با دیدگاه سنتی آموزشگاهها بادیدگاه کتابی و شعاری نه عملی وجامعه ایی که آموزههایش کاملا متفاوت ومتنافض با دو محیط دیگر می باشد جستجو کرد
نظر :
 

الهام
نام :
 
عبرت گير بود
نظر :
 

سارا
نام :
 
این مورد به خیر گذشت آیا نادریم موارد مشابهی که ................... باید کاری کرد
نظر :
 

نازنین
نام :
 
راه حل اموزش دوستی با فرزندان است
نظر :
 

علي عبداله زاده
نام :
 
با نام وياد خدا اگر ريشه يابي در اين موضوع ها داشته باشيم پي به رفتارهايي از طرف پدر و مادر در خانواده مي شويم كه به علت عدم توجه به نيازهاي روحي (نيازهاي روحي) فرزندان درگير چنين مشكلاتي مي شوند اي كاش جلسات مشاوره هم براي اولياء بود وهم براي فرزندان واي كاش كسي توجهي ميكرد نيازي به توجه دولت نمي بينم
نظر :
 

سیدذاده
نام :
 
سعی کنیم که فرزندان را باوالدین دوست کنیم تابه هم اعتماد داشته باشند واحساس کنند والدینتکیه گاه اننان هستند
نظر :
 

اسماعيل
نام :
 
عبرت آموز و تكان دهنده بود
نظر :
 

لیلا
نام :
 
این داستان خیلی زیبا و جالب بود
نظر :
 

عطیه
نام :
 
با عرض سلام و خسته نباشید به حضور مسولان عزیز، داستان خیلی جالب و عبرت آموز بود ای کاش همه مثل شما مسئولیت پذیر و راز نگهدار بود. با تشکر
نظر :
 

پری
نام :
 
مشکلات خیلی بیشتر از این حرفاست! دخترای ما همیشه یه کمبود داشتن اونم عشقه محبته!!! کاش به خاطر یه لحظه شادی مارو به دنیا نمیاوردن و رها نمیکردن.
نظر :
 

با عرض سلام و خسته نباشى خدمت مسولان محترم موضوع خوبى بود اين كار باعث ميشه كه دخترا هيچ وقت اين اشتباه را تكرار نكنند.
نام :
 
آرمينا آرمانى
نظر :
 

فاطمه
نام :
 
با عرض سلام و خسته نباشى خدمت عزيزانم به نظر من خيلى زيبا و جالب بود اميدوارم دخترا عبرت بگيرن متشكرم.
نظر :
 

علی
نام :
 
رفتار وکیل محترم قابل تحسن می باشد
نظر :
 

رامين
نام :
 
عبرت اموز بود
نظر :
 

لیلا نیک فر
نام :
 
کار عاقلانه ای در قبال رفتار با آن دختر انجام داده اید
نظر :
 

مصطفی لطفی
نام :
 
از همان اول شروع این قصه به خودم میگفتم اگه به جای دختری به نام لیلا پسری به نام اصغر هم به او اس ام اس میداد باز هم وجدان آقای وکیل به هیجان و غلیان و جوشش در می آمد؟؟
نظر :
 

محمد جواد
نام :
 
قابل توجه آقايان : من نيز دچار كلاهبرداري يك دختر فاحشه شده ام كه با وجود اين كه هيچ پولي ندارم بايد مهريه 500 سكه اي او را پرداخت كنم با حقوقي ماهي 500 هزار تومان . خواستم بدانيد فقط دخترها نيستند كه در دام مي افتند بلكه پسرها بيشتر در معرض خطرند . هيچ پولي براي گرفتن وكيل ندارم و هر روز با تهديدات اين زن شيطان صفت دست و پنجه نرم مي كنم اشك مي ريزم و فقط از خداوند كه تنها كس بيكسان است كمك مي خواهم .
نظر :