به سايت وكالت خوش آمديد :: ازدواج۴۰ سال پس از طلاق
صفحه اصلي درباره ما گالري عكس ارتباط با ما آرشیو حوادث آرشیو مقالات آرشیو اخبار ارسال مقاله  
 

Vekalat.com

error: در حال حاضر هیچ نظر سنجی وجود ندارد .لطفا create one.



 

 

 

 

 

 

  مجلات تخصصي

  نحوه تنظيم دادخواست

  شوراهاي حل اختلاف

  نشاني كلانتريها

  نشاني دادسراها

 

  نشاني محاكم دادگستري

  دفاتر ازدواج و طلاق

  دفاتر اسناد رسمي
ازدواج۴۰ سال پس از طلاق
 

گروه حوادث روزنامه ايران ـ مرد سالخورده ۴۰ سال پس از جدايى به دنبال پادرميانى فرزندان و آشنايان با همسر ۸۵ ساله اش آشتى كرد و با او بار ديگر سر سفره عقد نشست.
به گزارش خبرنگار ما ، در برابر يكى از دفاتر ثبت ازدواج مرد ۹۰ ساله اى روى ويلچر نشسته و با زن سالخورده سرگرم گفت وگو بود.مرد در گوش زن مطالبى مى گفت و او هم با لبخند رضايت حرف هايش را با سر تأييد مى كرد. دقايقى بعد چند زن و مرد به آن ها نزديك شدند.در حالى كه اشك شوق و شادى از چشم هايشان جارى شده بود به زن و مرد سالخورده تبريك مى گفتند. همان موقع يكى از زنان حاضر بسته نقل و شكلاتى را باز كرد و روى سر پيرمرد و زن سالخورده ريخت.بعد هم درحالى كه خنده به لب داشت با صداى بلند گفت: ان شاءالله كه مباركه! يكى ديگر از حاضران هم با صداى بلند گفت: به افتخار عروس و داماد كف مرتب بزنيد. هلهله و شادى اطرافيان عروس و داماد سالخورده توجه همه را به خود جلب كرده بود. دوستان و آشنايان پشت سر زن و مرد سالخورده، با خنده و شادى وارد دفترخانه مى شدند. عاقد با كمال تعجب پس ازديدن شناسنامه عروس و داماد گفت: مباركه!
پيرمرد در ميان شادى و هلهله فرزندانش سرش را بلند كرد و گفت: ۴۰ سال پيش غرور كاذب وادارم كرد تا پس از ۳۰ سال زندگى با همسر فداكار و ۲ فرزندم به دنبال خوشگذرانى هايم بروم. اما پس از طلاق هر چه تلاش كردم تا زن و بچه هايم را فراموش كنم نتوانستم. حتى با وجود تشكيل خانواده جديد و ازدواج با يك زن جوان نيز نتوانست موجب شود تا خانواده ام را فراموش كنم.در طول اين سال ها همواره بى قرار بودم. انگار دنيا هم با من سر ناسازگارى گذاشته و خوشبختى را از من گرفته بود. در همان سال هاى اول پى به اشتباه بزرگ خودم بردم اما روى برگشت نداشتم با اين كه مى دانستم همسرم براى تأمين مخارج زندگى در خانه مردم كار مى كند و شب ها هم خياطى مى كند. از طرف ديگر همسر دومم كه از بداخلاقى ها و بى تفاوتى هاى من به ستوه آمده بود نيز پس از چند سال طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خود رفت.
پيرمرد كه قطره هاى اشك از چشمانش جارى بود با صدايى لرزان ادامه داد: متأسفانه به خاطر بداخلاقى ها و خوشگذرانى هايم سال هاى بسيار گران قيمت عمرم را در تنهايى سپرى كردم. هر از چند گاهى نيز دور از چشم همه به در خانه همسر و فرزندانم مى رفتم و آنها را از دور مى ديدم. در جريان همين رفت و آمدها متوجه شدم پسر بزرگم مادر بيمارش را به خانه خودش برده و از او مراقبت مى كند. به همين خاطر خيالم آسوده تر شد.اما با اين وجود در طول دوران تنهايى همواره از خداوند طلب مغفرت و آمرزش كردم و از او خواستم تا مرا دوباره به خانواده ام بازگرداند تا چند صباح باقى مانده عمرم را در تنهايى سپرى نكنم و در كنار فرزندان و نوه هايم زندگى خوبى داشته باشم.پيرمرد سپس با لبخند رضايت گفت: خداوند سرانجام پاسخ دعاهاى شبانه ام را داد و پسرم مهدى را مأمور كرد تا ما را آخر عمرى به هم برساند. پسرم وقتى فهميد من هم در اين سال ها پشيمان شده ام و از خداوند طلب مغفرت كرده ام مرا بخشيد و با پادرميانى مادرش را راضى به ازدواج مجدد با من كرد.سرانجام زوج سالخورده با مهريه يك جلد كلام الله مجيد و يك دست آينه و شمعدان در ميان شادى و هلهله حاضران پس از ۴۰ سال دورى به خانه بخت رفتند.