به سايت وكالت خوش آمديد :: ماجراى ازدواج خانم دكتر با نوزدهمين خواستگار
صفحه اصلي درباره ما گالري عكس ارتباط با ما آرشیو حوادث آرشیو مقالات آرشیو اخبار ارسال مقاله  
 

Vekalat.com

error: در حال حاضر هیچ نظر سنجی وجود ندارد .لطفا create one.



 

 

 

 

 

 

  مجلات تخصصي

  نحوه تنظيم دادخواست

  شوراهاي حل اختلاف

  نشاني كلانتريها

  نشاني دادسراها

 

  نشاني محاكم دادگستري

  دفاتر ازدواج و طلاق

  دفاتر اسناد رسمي
ماجراى ازدواج خانم دكتر با نوزدهمين خواستگار
 

گروه حوادث روزنامه ايران- كتايون دارابى : خانم دكتر ۴۷ ساله كه ۱۸ نفر خواستگار داشت خانه را ترك كرد. به گزارش خبرنگار ما، اين زن كه سارا نام دارد چندى قبل همراه نامزدش براى دريافت اجازه قانونى ازدواج به دادگاه خانواده مراجعه كرد.
وى با ارائه دادخواست ازدواج به دادگاه درباره مخالفت هاى پدرش با ۱۸ خواستگار به قاضى پرونده گفت: ۱۶ سال داشتم كه مادرم از دنيا رفت و من و پدرم را تنها گذاشت. در آن ايام با توجه به سن كم مجبور شدم تمام مسئوليت هاى خانه، حتى تر و خشك كردن پدرم را هم برعهده بگيرم.پدرم رانند بود و در اين سال ها با زحمت بسيار مرا به مدرسه و بعد به دانشگاه فرستاد. در نبود مادرم يار و غمخوار پدرم شدم.۱۹ سال داشتم كه يكى از پسرهاى همسايه به خواستگارى ام آمد، اما پدرم به بهانه اين كه مشغول تحصيل هستم با ازدواج مان مخالفت كرد.
به اين ترتيب پدرم تصميم گرفت به محله ديگرى اثاث كشى كنيم. همين كه به خانه جديد نقل مكان كرديم، سروكله خواستگار دوم كه كارمند يك شركت تجارى بود، پيدا شد. ولى بازهم پدرم مخالفت كرد و با ترفندهايى او را منصرف كرد.
به همين ترتيب با خواستگار سوم هم مخالفت شد، به گونه اى كه تصميم گرفتم هيچ گاه ازدواج نكنم و تا آخر عمر مجرد دركنار پدرم بمانم.
به خاطر او از تمام موقعيت هاى زندگى ام گذشتم حتى براى ادامه تحصيل به خارج از كشور نرفتم و عهد كردم ازدواج نكنم. اما پدرم از تنهايى وحشت داشت و به خاطر همين با ازدواجم مخالفت مى كرد و هربار هم بهانه تازه اى مى ساخت. اما واقعيت اين بود كه او نمى خواست مرا مثل مادرم ازدست بدهد.
خانم دكتر ادامه داد: دراين سال ها ۱۸ خواستگار داشتم از شغل آزاد گرفته تا دكتر، مهندس و حتى بازيگر سينما، اما عهدم را نشكستم و پدرم را تنها نگذاشتم، فكر ازدواج را ازسرم بيرون كردم و به همه آنها جواب منفى دادم.اما با اين وجود اغلب روزها هنگام بازگشت به خانه با ظروف شكسته، روبه رو مى شدم. چندبار پدرم را نزد روانشناس بردم. آنها پس از معاينه وبررسى هاى دقيق اعلام كردند كه پدرم به خاطر مرگ مادرم دچار افسردگى شديد شده است. بنابراين او را تحت درمان قراردادند. حتى به توصيه پزشكان خواستم پدرم را به خانه سالمندان ببرم. اما او موافقت نكرد و ترجيح داد در منزل بماند.
خانم دكتر در ادامه گفت: ۹ ماه پيش در بيمارستان محل كارم با پزشكى كه چند سال قبل از همسرش جداشده بود، آشنا شدم و به پيشنهاد ازدواجش جواب مثبت دادم. وقتى مسأله را با پدرم در ميان گذاشتم و به او گفتم تصميم گرفته ام زندگى مستقلى داشته باشم و ازدواج كنم و شما هم با ما زندگى كنيد، او به شدت با درخواستم مخالفت كرد و من هم عصبانى شده و خانه را ترك كردم تا دست پدرم به من نرسد. زيرا او باعث شده بود من به ۱۸ خواستگار جواب منفى بدهم. وى گفت: چند ساعتى سرگردان در خيابان هاى تهران پرسه زدم و سرانجام تصميم گرفتم بدون اجازه پدرم با همكارم ازدواج كنم. با او به دفترخانه ازدواج رفتيم. اما مسئول دفترخانه عقد ما را بدون اجازه پدرم غيرقانونى دانست.بنابراين حاضر نشد صيغه عقد را جارى كند. به چند دفتر ثبت ازدواج ديگر هم مراجعه كرديم اما با همين مشكل روبه رو شديم.سرانجام تصميم گرفتيم براى گرفتن اجازه ازدواج به دادگاه خانواده مراجعه كنيم.قاضى دادگاه پس از شنيدن اظهارات خانم دكتر با احضاريه اى پدر دختر را براى اداى توضيحات درباره علت مخالفت خود با اين ازدواج به دادگاه فراخواند.