مفهوم حق
بدون شک در جهان معاصر، حق محوريترين عنصر حقوق، سياست، اخلاق و به طور کلي اجتماع است که در يک روند تاريخي به اين حد رسيده است. حق در معناي مدرن آن متفاوت از حق تعريف شده در دنياي پيشمدرن است.
تفکيک حق به 2 مفهوم حق بودن )being right( و حق داشتن )having right( يک تفکيک اساسي است که فاصله دنياي مدرن و دنياي پيشمدرن را نيز نشان ميدهد. حق به معناي اول که در مقابل باطل قرار ميگيرد، هميشه در عرصه فکر، بهويژه فکر سياسي و اخلاقي حضور داشته است؛ اما حق به معناي دوم که ميتواند در مقابل تکليف قرار گيرد، محصول فکري جديد است که در پي کوششهاي نظري و عملي آزاديخواهانه و برابريطلبانه انسان در دوره مدرن تولد يافته است.
"جک دانلي" نيز تفکيکي با همين مضمون را مد نظر دارد. او being right را حق در معناي وظيفه اخلاقي يا درستي و having right را استحقاق مينامد.
براي مثال، وقتي که به شخص درمانده و فقيري کمک ميشود، اين يک عمل خوب، اخلاقي و حق است (معناي اول)؛ اما وقتي به فردي که به شخص مسکين و درمانده کمک ميکند، بگوييم حق کمک کردن داري؛ به اين معنا که تصميم تو بر کمک يا عدم کمک -هر کدام که باشد- به صرف تصميم تو بودن، از حمايت و تضمين برخوردار خواهد بود، حق را در معناي دوم آن به کار بردهايم.
"دانلي" ميگويد: "ما زماني که از استحقاق سخن ميگوييم، بهندرت از فعل بودن استفاده کرده و در عوض از داشتن و حق داشتن صحبت ميکنيم. ما وقتي از کار درست و استحقاق ميگوييم، در هر دو صحبت از حق است؛ اما در دو معناي کاملاً متفاوت و آنچه حقوق بشر مدرن از آن بهره ميگيرد و بر آن تأکيد دارد، حق در معناي دوم آن است."
تضمين زندگي، آزادي و مالکيت نيازمند چيزي بيش از حق صرف به معناي آنچه حق است (حق بودن) ميباشد و در اينجا حق به معناي حق داشتن است که جلوه مينمايد.
حال وقتي ما از حق در معناي حق داشتن (معناي دوم) سخن ميگوييم، ميتوانيم معاني متفاوتي را از آن استخراج کنيم. حق طلبکار بر دريافت بدهي خود، حق فرد بر توزيع اموال خود به وسيله وصيت، حق همسر در امتناع از اداي شهادت عليه همسر (در بعضي نظامهاي حقوقي) و حق کارگر بر نپيوستن به اتحاديههاي کارگري چند نمونه از کاربرد حق در معاني متفاوت هستند. اين تقسيمبندي توسط "هوفلد"، حقوقدان برجسته آمريکايي، صورت گرفته است. وي روابط حقوقي را به 4 دسته تقسيم ميکند:
1-حق- ادعا
2-حق - آزادي
3-حق- قدرت
4-حق- مصونيت
حقهايي مانند حق طلب دين که به نوعي مطالبه در مقابل تکليف ديگري است از نوع حق- ادعا، عدم حضور فرد در دادگاه براي اداي شهادت عليه همسر در برخي نظامهاي حقوقي از جمله آمريکا از نوع حق- آزادي يا حق- امتياز، انتقال مال از طريق وصيت يا هبه از نوع حق- قدرت و حق نگهداري طفل براي پدر و مادر و ممنوعيت انفصال قاضي از جمله مصاديق حق- مصونيت هستند.
در مفهوم مدرن، اگر حق با اصول ديگر تضاد پيدا کند، اين حق است که مورد وثوق قرار ميگيرد و اين چنين است که "دورکيم" حق را به برگ برنده تشبيه کرده است. حقها تنها نوعي هدف اخلاقي و اجتماعي نيستند که همسان با ديگر اهداف باشند؛ بلکه در شرايط معمولي حق بر محاسبات سودجويان و ملاحظات خط مشي اجتماعي اولويت دارد. در حقيقت، عمدهترين هدف حق اين است که از مالک و دارنده حق در برابر ادعاهاي مبتني بر آن اصول حفاظت کند.
محتواي حق
امروزه از 3 نوع حق يا به عبارتي 3 نسل حقوق صحبت به ميان ميآيد و هر حقي حداقل در يکي از اين نسلها قابل تعريف است که به نسلهاي سهگانه حقوق بشر معروف هستند.
نسل اول حقها:
حقهاي نسلاول عمدتاً همان حقوق و آزاديهاي سياسي- مدني هستند. حقهايي مانند آزادي بيان، انتخاب محل اقامت و آزادي مذهبي در زمره حقوق نسل اول قرار دارند. به طور کلي حقوق نسل اول متوجه فرد در برابر قدرت سياسي است و به نوعي به اصالت فرد نظر دارد.اين مهم در مواد 2 تا 21 اعلاميه جهاني حقوق بشر برجسته شده است. "مارتين گلدينگ" اين حقوق را حقوق "انتخابي" مينامد که اساساً با مفاهيم آزادي و انتخاب سروکار دارند. اين حقوق همان آزاديهاي سنتي و امتيازات شهرونديهستند که در قالب حقوق سياسي مدني شکل گرفتهاند. حقهاي نسل اول با سنت ليبراليسم همخواني بسياري دارند؛ زيرا حقوق سلبناشدني افراد هستند که مصون از تعرض مصلحت عمومي و اقتدار دولت ميباشند؛ نکتهاي که ليبراليسم بر آن تأکيد دارد.
نسل دوم حقها:
نسل دوم حقوق بشر در حوزه اجتماعي و اقتصادي خودنمايي ميکند. حقهايي همچون آموزش، مسکن، مراقبت بهداشتي، اشتغال و سطح مناسب زندگي از حقوق نسل دوم به شمار ميآيند.
حقهاي نسل دوم تضمينکننده يک زندگي فعال و همراه با سلامت است. اگر تغذيه سالم و مراقبت بهداشتي مناسب نباشد، آيا سلامت فرد و به تبع آن سلامت جامعه دچار لطمه نميشود؟
هرچند فشار کشورهاي سوسياليستي از زمان تصويب اعلاميه جهاني حقوق بشر تا سال 1967 تأثير فراواني بر تولد ميثاق بينالمللي حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي داشت؛ اما اين مهم از چشم تنظيمکنندگان اعلاميه جهاني حقوق بشر که عمدتاً ديدگاه ليبرالي داشتند، دور نمانده بود.
در مقدمه اين اعلاميه آمده است: " عدم شناسايي و تحقير حقوق بشر منتهي به اعمال وحشيانهاي شده است که روح بشريت را به عصيان واداشته و ظهور دنيايي که در آن افراد بشر در بيان عقيده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند، به عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده است."
اين مقدمه بهخوبي اعلام ميکند که حقوق بشر علاوه بر آزاديهاي اساسي شامل امکانات کافي براي زندگي نيز هست. "گلدينگ" اين حقوق را حقوق "رفاهي" ناميده است. برخلاف حقهاي نسل اول که عموماًبر عدم مداخله دولت و نبود مانع تأکيد دارند (آزادي منفي)، حقهاي نسل دوم علاوه بر نبود مانع، ايجاد امکانات و لوازم را از طريق دولت ميطلبند (آزادي مثبت.)
ايده مبنايي چنين تفکيکي اين است که حقهاي دسته اول با خودداري از انجام عملي و حقهاي دسته دوم با انجام عملي محقق ميشوند؛ اما مهمترين وجه اشتراک اين دو نسل، تأکيد هر دو آنها بر فرد انساني يا به عبارت ديگر، صاحب حق بودن فرد است که اين خصيصه در نسل سوم حقوق بشر موجود نيست.
نسل سوم حقها:
به وجود آمدن نسل سوم حقها مولود نيازهاي جديد بشري بود. روند رو به گسترش انساني، بينالمللي، اجتماعي و اخلاقي شدن حقوق بينالملل و حقوق بشر و نيز کاستيهاي نسلهاي اول و دوم موجب ظهور نسل سوم حقوق بشر شد. حقوق نسل سوم يا حقوق همبستگي از فرد انساني سخن نميگويد؛ بلکه بر شهروند جهاني تأکيد دارد.
نسل سوم حقها برخلاف نسلهاي اول و دوم که محصول نظريهپردازي است (ليبرالها و سوسياليستها)، زاييده تجربه بشر است و واقعيات زندگي بشري باعث شده است اين حقوق به وجود بيايند. به عنوان مثال، بشر پيش از عصر حاضر مشکل محيط زيست نداشت؛ اما اکنون اين مسئله به يک مشکل حاد بدل شده است.
در اين نسل حقوقي، ذيحق جامعه و گروههاي اجتماعي هستند که البته نفع کلي آن نصيب فرد نيز ميشود. از جمله مهمترين ويژگيهاي نسل سوم حقها ايجاد يک احساس قوي بين آحاد جامعهجهاني، غيرقابل عدول بودن تعهدات ناشي از اين حقوق به دليل ضررهاي زيادي که نصيب همه ميشود، تأکيد بر موضوعاتي فراتر از حوزههاي جغرافيايي و يا سيستم اقتصادي و سياسي خاص و تصريح بر حقوقي است که به سبب حضور در جامعه بشري ايجاد شدهاند. عمده مصاديق نسل سوم حقوق بشر (حقوق همبستگي) عبارتند از: حق توسعه، حق صلح، حق مردم در تعيين سرنوشت خويش، حق برخورداري از محيط زيست سالم، حق ميراث مشترک بشريت، حق کمکهاي بشردوستانه و حق ارتباطات.
نظريههاي حق
در اين بخش با يک پرسش اساسي و محوري مواجه هستيم که پاسخ به آن ما را در ادامه بحث کمک شاياني خواهد کرد: حقها بر چه مبنايي استوارند و چگونه ميتوان آنها را استدلال کرد؟
حقوق بشر داراي ويژگيهايي همچون جهانشمولي، غيرقابل سلب بودن، تفکيکناپذيري و ذاتي بودن است که به هيچ وجه و تحت هيچ شرايطي نميتوان آنها را سلب و يا محدود کرد. حال چگونه ميتوان اين اصول بنيادين حقوق بشر را توجيه نمود؟
چارچوبهاي فکري فراواني له يا عليه حقوق بشر به وجود آمده است که از نظريههاي نافي و رقيب ميتوان به مارکسيسم، اخلاق فضيلتمدار، مکتب سودانگار و رويکردهاي محافظهکارانه، نسبيتگرايي فرهنگي و پستمدرنيسم اشاره کرد؛ اما در اين نوشتار بدون وارد شدن به اين حوزه، به مهمترين نظريههاي موجهساز و مؤيد حق پرداخته ميشود و 2 مکتب حقمدار "حقوق طبيعي" و "اخلاق کانتي" به دليل اهميت وافرشان مورد بررسي قرار ميگيرند.
مکتب حقوق طبيعي:
"لئو اشتراوس" در مقدمه کتاب "حقوق طبيعي و تاريخ" با دفاع از نظريه حق طبيعي ميگويد: "رد کردن حق طبيعي به آن ماند که بپذيريم هر حقي امري وضع شده و نهادني است. به عبارت ديگر به آن ماند که بگوييم حق فقط همان است که قانونگذاران و دادگاههاي کشورهاي متفاوت تعيين ميکنند.
در حالي که همه ميدانيم برخي قانونها يا تصميمگيريها منصفانه نيستند. پس در چنين مواردي معياري از درست و نادرست يا منصفانه و نامنصفانه، مستقل و برتر از حق وضعي در دست ما است که با استناد به آن در باب حقوق وضعي داوري ميکنيم."
اين ديدگاه اشتراوس به نوعي تفسيري از نظريه سنتي حقوق طبيعي است که در پي اثبات وجود يک قانون برتر و انطباق هنجارهاي حقوقي با قواعد برتر است؛ حال آن که دغدغه اصلي نظريهپردازان مدرن حقوق طبيعي ارائه تفسيري از ماهيت حقوق است. با وجود اين ميتوان مورد محوري در نظريه حقوق طبيعي را رابطه اخلاق و حقوق دانست.
جانمايه نظريه حقوق طبيعي اينگونه خلاصه ميشود که حقها ريشه در قانونگذاري نداشته و توسط دولت يا ملتي خاص توليد نشدهاند و به هيچ طريقي از جمله ادعاي نسبيت فرهنگي نميتوان اين حقوق را سلب يا محدود کرد.
ريشههاي نظريه حقوق طبيعي را ميتوان در يونان باستان جستوجو کرد. هرچند اين امر در عالم واقع صورت نگرفته و هيچکدام از فيلسوفان نيز به آن اشاره نکردهاند؛ اما در ادبيات يونان باستان به مواردي چند برميخوريم که مهمترين آنها نمايشنامه "آنتيگون" نوشته "سوفوکل" است.
شايد اين نمايشنامه پاسخي به سؤال بنيادين سده پنجم قبل از ميلاد باشد که آيا معيار برتري وجود دارد يا خير؟ سوفوکل در اين نمايشنامه سوگناک اين پرسش را در قالب معمايي مشهور چنان سليس به ما منتقل ميکند که گويي در آن زمان موضوعي شناخته شده و رايج بوده است.